آذر، پری، مهدی و دیگرانصدای موسیقی آرامش بخشی به گوش می رسد. بوی خوش یاس روی نرده های ساختمان سرمستم می کند. خانمی از آن طرف نرده ها مرا می بیند، به استقبالم می آید و در را باز می کند. - وارد حیاطی سرسبز و دوست داشتنی می شوم که پر است از صندلی های راحتی که دور یکدیگر چیده شده. به این فکر می کنم که چه محفل های گرمی اینجا شکل گرفته، چه حرف هایی که در این محفل ها زده شده و چه تنهایی هایی که در غروب آفتاب روی این صندلی ها سپری شده. برای آگهی های ترحیم روزنامه فاتحه می خوانم وارد طبقه همکف مرکز نگهداری از سالمندان فرزانگان می شوم. جمعی از پیرزن ها و پیرمردهایی را می بینم که در کنار هم نشسته اند و چای و عصرانه می خورند . پیرمردی که ماسک زده و روی میز روبه رویش روزنامه و دیوان حافظ قرار دارد، توجهم را جلب می کند. در کنار آگهی های ترحیم روزنامه با خودکار نوشته شده خدا رحمت کنه . آقا مهدی که درگذشته مهندس بوده، می گوید که به مطالعه روزنامه علاقه فراوانی دارد، هر روز روزنامه می خواند و گاهی در حاشیه مطالبی که می خواند یادداشت هایی می نویسد. وقتی در مورد جمله ای که برای آگهی های ترحیم می نویسد از او می پرسم، اینگونه پاسخ می دهد: باوجود اینکه من این افراد را نمی شناسم،اما آنها برای این کشور زحمت کشیدند و کمک های زیادی به مردم کردند بنابراین وظیفه وجدانی خود می دانم ت برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |